کلی ازش تعریف کرده بودم.اون ها هم پاهای شان را کردندتوی یک کفش که:باید یک بار ببینیمش ! بردمشان گردان نصرالله.وقتی رسیدیم ، بچه ها داشتند سوار کامیون می شدند. آقارجب را بهشان نشان دادم. یکی از دیده بان ها بهم نگاهی کرد و گفت: آدم فوق العاده ایه. مطمئناٌ امشب موفق می شوند.پرسیدم: از کجا فهمیدی؟گفت: نگاه کن، خودت می فهمی.رفته بود بالا، دست بچه ها را می گرفت تا سوار کامیون بشوند. سوار که می شدند، دستشان را هم می بوسید و برای شان دعا می کرد. گفتم: همیشه با نیروهاش این طور رفتار می کنه. به همین خاطر هم هست که همه دوست دارند کنار آقارجب بجنگند. گفت: رزمنده ای که با فرمانده اش این قدر صمیمی باشه، اطاعتش هم از روی عشق و محبته و قطعاً چنین گردانی همیشه پیروزه...
- ۹۲/۰۴/۲۷