سردار شهید رجبعلی محمدزاده

شهیدِ خدمت و وحدت

سردار شهید رجبعلی محمدزاده

شهیدِ خدمت و وحدت

سردار شهید رجبعلی محمدزاده

امام خامنه ای :
ایشان واقعا شهید خدمت و وحدت بودند ؛ ماموریت بسیار مهمی داشتند در آن منطقه( سیستان و بلوچستان) همراه شهید شوشتری .مرد خوش برخوردی هم بودند و منشاء خیرات و برکات زیادی شدند آنجا .../

۱۸ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰
  • هادی موسوی
  • ۱
  • ۰
  • هادی موسوی
  • ۱
  • ۰
  • هادی موسوی
  • ۱
  • ۰
  • هادی موسوی
  • ۲
  • ۰

کلی ازش تعریف کرده بودم.اون ها هم پاهای شان را کردندتوی یک کفش که:باید یک بار ببینیمش ! بردمشان گردان نصرالله.وقتی رسیدیم ، بچه ها داشتند سوار کامیون می شدند. آقارجب را بهشان نشان دادم. یکی از دیده بان ها بهم نگاهی کرد و گفت: آدم فوق العاده ایه. مطمئناٌ امشب موفق می شوند.پرسیدم: از کجا فهمیدی؟گفت: نگاه کن، خودت می فهمی.رفته بود بالا، دست بچه ها را می گرفت تا سوار کامیون بشوند. سوار که می شدند، دستشان را هم می بوسید و برای شان دعا می کرد. گفتم: همیشه با نیروهاش این طور رفتار می کنه. به همین خاطر هم هست که همه دوست دارند کنار آقارجب بجنگند. گفت: رزمنده ای که با فرمانده اش این قدر صمیمی باشه، اطاعتش هم از روی عشق و محبته و قطعاً چنین گردانی همیشه پیروزه...

  • هادی موسوی
  • ۱
  • ۰

شهید اخیرِ عزیزِ این منطقه، شهید رجبعلى محمدزاده، اجر مجاهدتهاى دوران دفاع مقدس را، ایستادگىهاى در آن عرصههاى دشوار را، در سالهاى بعد، از خداى متعال دریافت کرد و خداى متعال پروندهى او را کامل کرد؛ شهید خدمت و شهید وحدت.

دریافت کلیپ

  • هادی موسوی
  • ۳
  • ۰

ای عزیز سفر کرده...می دانم که سرو قامتت در سجده به درگاه معبود بر خاک افتاد وپیکرت چون گلی همیشه بهار در شهیدستان این خاک قد بر افراشت...ای پرنده همیشه در پرواز ...پرواز آخرینت تا منتهای آزادی بود...

  • هادی موسوی
  • ۲
  • ۰

 سلام سردار! مدتی نیستید! نمی یابم تان.نامه ای نوشته ام از مشکلات. باید به دست تان برسانم...

هر بار که از فرماندهان سراغ تان را می گیرم، می گویند زائر دایمی امام هشتم علیه السلام شده اید...

یعنی دیگر نمی آیید؟!

  • هادی موسوی
  • ۱
  • ۰
  • هادی موسوی
  • ۲
  • ۰

خداوند نورانیتی نصیب آقا رجب کرده بود.معنویت وصفایی داشت که وقتی در جلسات ما بود،احساس خستگی نمی کردیم.خود به خود بچه ها را جذب خودش می کرد.وقتی کسی از بیرون وارد می شدبه هیچ وجه نمی توانست تشخیص دهد که ایشان فرمانده است.بارها ایشان را دیده بودم که شب ها وقتی بچه ها خواب بودند،می آمداطراف چادرها و اگرآشغالی بودجمع می کرد.بعدهم می رفت آسایشگاه سربازها.پتو را می کشید روی آن هایی که پتو از رویشان کنار رفته بودوباآن ها هم که بیداربودند،می نشست و درد دل می کرد...

  • هادی موسوی